باران،باز باران،شیشه پنجره را باران شست،از دل من اما چه کسی نقش ترا خواهد شست

باران - هوای بارانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هوای بارانی

تفسیر وصال

چهارشنبه 88 خرداد 27 ساعت 2:19 صبح

تو را به اندازه تمام لحظه هایی که پلک نزدم ندیدم و به قدر همه ی چراهایی که نگفتم نفهمیدم و به وسعت آغوشی که باز نکردم احساس نکردم.

تو که بودی که من اینگونه ملتمسانه غرق خواهش چشمهایت می شدم تا دل در مسیر نگاهت قربانی کنم .

تمام غصه ام از این است که هنوز وقتی به من میرسی احساس گناه می کنی و هیچوقت نمیدانی با آنهمه تیرهای طعنه ات چه جانی گرفته بودم.

روزی که دستم را گرفتی تا تقدیر تمام دردهایم را  تفسیر کنی همان تبسم بی ریا برایم کافی بود تا همه ی اشکهای رفته ام را فراموش کنم.  



  • آخرین برگ سفرنامه ی باران این است:که زمین چرکین است
  • به قلم : باران | تو هم یه مهربون باش

    سؤال مبهم تاریخ

    چهارشنبه 88 اردیبهشت 23 ساعت 2:15 عصر

    با اتکا به تمام ستارگان هم نتوانستم به این کور دلان خورشید نگاه تو را بفهمانم. شاید برای رفتن هم حرفی داشته باشم.من باید بروم اما برای اینها مجهول می مانم.برای تمام عالمان خودپرست سؤال میشوم تا تمام تنهایی تاریخ تکرار من باشد،تکرار سؤال من...
    نگاه های برگشته ی این جماعت  چنان ستمی به آسمان کردند که فرشتگان را احساس گناه در گرفت و سؤال مرا از خویش پرسیدند...آنها هم جواب مجهول این معادله ی نا متعادل را نیافتند....
    از این به بعد تو را به تمام اشکهای جاری و کوچه های غریب و نخلهای دور و تنها میسپارم  تا دیگر گناه این بیماران را بهانه ای برای بخشش نباشد...
    اما نه.....
    اما باز از خویش گذشتم و برای بخشش و بیداریشان خود را فدای یک سؤال بی جواب کردم......



  • آخرین برگ سفرنامه ی باران این است:که زمین چرکین است
  • به قلم : باران | تو هم یه مهربون باش

    نیایش سبز

    یکشنبه 88 فروردین 23 ساعت 11:12 عصر
    وقتی که پرتو نور خورشید از میان گلبرگهای نازک و شفاف عبور میکرد مویرگهای سبزه های خواب آلود جان میگرفت...
    دانه های شبنم بر روی گونه های نسترن غلت می خوردند و خود را بروی خاک نمناک می انداختند.... آفتابگردان خوب می دانست که فرصت خوبی است برای نفس کشیدن در انحنای یک گردش عاشقانه....
    و خورشید همچنان بر سینه ی آخرین برفهای باقیمانده از زمستان می تابید و با ترنم نیایش رود همصدایشان میکرد..... 
    نسیم چون دست نوازشی بر سپیدارها وزید تا تمام اکسیژن جنگل را بین پروانه ها قسمت کند....
    همه چیز آرام به نظر میرسید....اگر یک لحظه می توانستیم فرشته شویم صدای نیایشی بگوشمان می رسید....سبحان الله .....سبحان الله....سبحان الله


  • آخرین برگ سفرنامه ی باران این است:که زمین چرکین است
  • به قلم : باران | تو هم یه مهربون باش

    بهار بی نگار

    دوشنبه 88 فروردین 3 ساعت 12:2 صبح

     با همه ی طراوت و مهربانیت از راه رسیدی همیشه همینطور بوده وقتی که می آیی زمین مرده دوباره جان میگیرد و آن کلام بی همتای معبود بی همتا در جانم نقش میبندد که:(و احییناالارض بعد موتها).ای که همیشه از کنار ما در یک بستر تکراری عبور میکنی با آمدنت درک معاد را برایمان چقدر آسان  تر میکنی و من دیگر محتاج این نخواهم شد که چون ابراهیم به استمداد حق، پرندگان را از چهار نوع در هم بیامیزم و خورد کنم و بعد زنده شدنشان را به چشم ببینم تا دلم آرام گیرد که معادی هست.بهار تو همیشه می آیی ولی هر بار که تو را ملاقات میکنم خود را پیر تر و فرسوده تر از بار قبل می یابم.احساس میکنم لبخندهای زورکیم را که هنگام ملاقات با تو بر لبانم نقش میبندد هیچوقت باور نمیکنی ولی بر من خرده مگیر که بدون حضور یار عزیزم نمی توانم از تو خوب پذیرایی کنم و تا او نیاید خنده هایم همه از ته دل نیست. 

    بیا که وقت تو بسیار و وقت ما تنگ است..........



  • آخرین برگ سفرنامه ی باران این است:که زمین چرکین است
  • به قلم : باران | تو هم یه مهربون باش

    نامه ای به پدر

    دوشنبه 87 اسفند 19 ساعت 8:39 صبح

    ای مهربان سلام
    امیدوارم حالت خوب باشد.خیلی دلم برایت تنگ شده است.از اوضاع و احوال اینجا می خواهم برایت بنویسم.اینجا دارد بهار میشود ودرختان از خواب زمستانی بیدار شده اند.

    باغچه ی حیاطمان پر شده است از گلهای رنگارنگ.جایت واقعآ خالی است.راستی نگران درسهایم نباش نمره های خیلی خوبی گرفته ام.اگر توانستم در نامه ی بعدی کارنامه ام را برایت خواهم فرستاد.مادر هم خیلی زحمت میکشد و حالش خوب است.راستی ناراحت نیستم که عید در کنارمان نیستی چون می دانم که از دور مراقبمان هستی و اینکه خوشحالم که در جای قشنگی زندگی میکنی و دیگر مجبور نیستی از صبح تا شب کار کنی.مادر میگوید آنجا هیچ کم و کسری نداری.خلاصه پدر عزیزم اگر جویای حال ما هستی همه خوبیم ملالی نیست جز دوری شما.راستی یادم رفت بگویم همه سلام میرسانند و دلشان برایت تنگ شده است.خب الان باید خداحافظی کنم که مدرسه ام دیر نشود.به امید دیدار و خدانگهدار.
    ........................................................................................................................................
    تقدیم به دوست عزیزم لیلا



  • آخرین برگ سفرنامه ی باران این است:که زمین چرکین است
  • به قلم : باران | تو هم یه مهربون باش

    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    .......
    سؤال مبهم تاریخ
    یک امتحان سخت
    باز باران
    خداحافظ دوستای خوبم
    [عناوین آرشیوشده]