من فکر می کنم که کمی تغییر کرده ای و من هم همین کم را به تو میبخشم تا از قصه های افسانه ای خودت بیرون نیایی و به پروازت ادامه دهی
گاهی با تو بودن را دوست نداشته ام اما همیشه از بی تو بودن رنج برده ام...
ای قصه ی زیبای زندگی مرا کنار خودت بنشان که همیشه خوب می نشانی آه های از دل برنیامده ام را.....
اگر برایت تفاوت داشته باشد از همین امروز برایت گل می آورم و تمام روزهایت را جشن می گیرم......اصلآ بخاطر هیچ هم که شده دوستت دارم بخاطر هیچ...
شاید یک روز بخاطر بیاوری که کسی اینجا در پشت آینه ی چشمهایت نفس میکشد و آنقدر آنجا سرد است که تمام نگاهت را کدر می کند....
می دانی دوستت دارم بخاطر.........
نه عزیزم .......میترسم روزی بیاید که مجبور شوم برای دوست داشتنت دلیل بیاورم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ